آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

یلدا..

  ما منتظر صبح شب يلداييم                                  دستی به دعا تافرج فرداییم با تو من عزيز عشقم ديگه هيچ غمي ندارم واسه ي هميشه ي عمر،عاشقونه دل ميذارم با تو يلدا پره عشقه،عشقي از جنس عزيزش که نميتونه بگيره کسي از دل،عشق پاکش . . .             عسل مامانی سلام  امشب آخرین شبه که تو دل مامانی و شب یلدا طولانی ترین شب سال یلدات مبارک عزیزم  دا...
30 آذر 1390

خبرخبر

سلام عسل مامانی ٢تاخبر ***اولی که واسم مهمتربوداینکه بابجمشیدت بالاخره راضی شد مامانی ٢وجب ازموهاشو کوتاه کنه آخه موهای مامان خیلی بلندبود٤انگشت مونده بود تا برسه به زانوم الان میگی چه مامانه هپلی دارم هااا خاله ندا باهرقیچی که میزندبه موهام بابایت یه آه ه ه ه میکشید فکرکنم دیگه دلش به حالم سوخت که گذاشت یکم کوتاه بشه خدابه داد توبرسه عسلم من که راحت شدم. *** دومی اینکه بابایی دیشب گفت فرداشب شام  میریم بیرون میدونستم درد ودل بادخترم انقدرزوداثرمیکنه زودتربهت میگفتم مامانی.چندروزه دلم ماهی میخوادولی چون سرماخورده بودم نمیشدکه بخورم ولی امشب میریم میخوریم دخملم. آمیتیسم این آخرین شام٢تایی هست  که من وبابای...
27 آذر 1390

درد دل(1)

سلام دخترنازم دل مامانی برات یه ذره شده قول بده به مثل نیوشا نازو خوشگل باشی دیروز خیلی خسته بودم دلمم درد میکرد ولی بااین حال رفتم سرکار ازشانس بدم یه user شاكي داشتم هيچ كدوم از مديرها هم جواب نميدادن يه عالمه گريه كردم دخملم ولي بعدش دل دردم خيلي خيلي زيادشدهمش نگرانت بودن تكون خوردنت هاتم 2برابرشده بود رفتم مغازه خاله ندات يه كم باهاش حرف زدم آروم شدم بعدشم بابايت ازسركاراومد اونم باهام حرف زد اگه اذيت شدي ببخش دخمله ماماني عزيزجونت(مامان من)با نيوشا رفتن عروسي پسردايي من ماماني چون وضعيت جسمي  خوبي ندارم ما نرفتيم.دوستت دارم عزيزم ...
26 آذر 1390

دردل (2)

سلام همدم مامان خوبی دخترم دوست داشتم بغلت کنم  عزیزم چند روزیه خیلی دلم گرفته خیلی زیاد همش چندروز دیگه تا پپایان زندگی 2نفره من و بابایی مونده تقریبا5روزدیگه. خیلی دلم میخواست این چندروزآخربیشتر باهم بودیم  و میرفتیم بیرون نه اینکه فکر کنی ازاینکه دخترنازم داره میاد ناراحتم نه عسلم ولی حقیقت اینه  استرس دارم انگار قراره برم توی یه دنیای دیگه نمیدونم شایدم افسردگی باشه  دخملم هواخیلی سرده ماهم که ماشین نداریم پس نمیتونیم ازخونه بریم بیرون تاشما به دنیا بیای. فرشته ی قشنگم دوستت دارم   ...
26 آذر 1390

سونوگرافی 3بعدی وآغازهفته38

سلام دخملم خوبی عسل مامان دیگه مطمئن شدم عجله داری بیای بغل مامان دخملم 5شنبه 24آذر من وبابایی ازساعت8:30 تا12 تونوبت سونوگرافی بودیم بعدکلی خستگی وصبربالاخره نوبتمون شد ولی عسلم شما سرت کاملا تولگن مامانی بود آقای دکترگفت نی نی تون ؟آماده بیرون اومدنه ولی من و بابایی میخواستیم صورت  ماهتو ببینیم خلاصه بعداز25دقیقه کلانجار رفتن آقای دکتر تونست یه عکس نیم رخ و تار ازشما به مانشون بده اشکالی نداره عسلم درعوض هفته دیگه5شنبه توبغل مامانی. دخترم  توی 37 هفته و2روزگیت  قدشما 46 سانتیمتر و وزنت حدودا 2700 بود کوشولوی مامان با این حال دکتر بهم آماده باش داده که ممکنه هرلحظه آمیتیس به دنیا بیاد. عسلم توی عکست کلی باید دقت کرد ...
26 آذر 1390

37هفتگی و شمارش معکوس

7روز مونده تا بیای توبغل مامان   سلام عسل مامانی جات راحته؟خیلی شیطونی میکنی ها زندگی مامان الان 36 هفته و شش روزته انقدر بالا وپایین میپری که نمیزاری مامان اصلا بخوابه خانم دکترمیگفت اینجوری پیش بره ممکنه آمیتیس زودتربه دنیا بیاد به مامانی قول بده دخترخوبی باشی و سرموقع بیای انشالله اگه خدابخواد5شنبه  1دی ساعت7:30صبح به دنیا میای یعنی فرداصبح شب یلدا هندونه ی مامانی من و بابایی بی صبرانه منتظر اومدنتیم دخمله نازم ...
23 آذر 1390

مسافرکوچولوی ما و تاسوعا

سلام عسل مامانی  خوبی دخملم ؟مامانی عاشقته عسلم دیشب رفتیم دیدن بابابزرگ(بابای من)آخه چندروزیه حالش بدشده فکرکنم دوباره عملش کنن  دخترم براش دعاکن حالش زودی خوب بشه هوا خیلی سرد بود من که یخ زدم فکرکنم توهم خیلی سردت شده بودآخه گوله شده بودی یه طرف  صبح که بیدارشدم انقدرگلودرد داشتم که صدام درنمی اومد فکرکنم حسابی سرماخوردیم آمیتیسم امروز تاسوعای حسینیه همه ی مردم  درحال عزاداری هستن  عزیزجون و نیوشا وخاله ندا هم رفتن حسینیه بااینکه حالم خوب نیست نمیتونستم تنهایی بمونم خونه اومدم مغازه باباجمشیدت و ازپشت شیشه هیات هایی که رد میشدن رو نگاه میکردم الان ساعت 16:10 دقیقه وماهنوز مغازه بابایم منم ازفرصت استفا...
14 آذر 1390

35 هفتگی وگپی با دخملم

خوشگل مامانی سلام امروز نوبت دکتر داشتیم خدارو شکر همه چی روبه راه ولی مامانی هنوز تحوع داره و همچنان قرص اندانسترون میخوره واقعا ازخوردن این همه قرص خسته شدم طی صحبتی که با خانم دکتر شد انشالله اگه خدابخواد و شما عجله نکنی واسه بیرون اومدن 1 دی پنجشنبه میریم بیمارستان یعنی فردا صبح شب یلدا. عزیزم تقریبا شما درحال حاضر35هفته و5روزته به امیدخدا19روز دیگه به دنیا میای .عسلم خیلی دلشوره دارم فکر میکنم توی این چندین ماه نتونستم اونطور که باید باهات ارتباط برقرار کنم یعنی وقت کافی نداشتم ولی این1ماه تمام تلاشم رو میکنم عسلم یه وقت هایی فکر میکنم وقتی با دخترم تنهام بدون هیچ کارو استرسی واقعا چقدر آرامش میگیرم و چه لذتی داره واین 9ماه انتظ...
11 آذر 1390

دیدن دوست های مامانی(2)

خووب خوشگل مامانی امروز پنجشنبه 10/09/90 سه تا از دوست های مامانی اومدن خونمون آخه میدونی اونایی که نی نی دار شدن میگن بعدا انقدر این جوجوها آدمو سرگرم میکنن دیگه فرصتی برای دیدو بازدید دوست ها نمیمونه الان بهترین موقع واسه یه گپ دوستانه اس. من-خاله نیلوفر-خاله الهه وپسرش امیرمهدی-خاله نازیلا عسل مامانم این 5تیکه خوشگلو الهه جون آوردن یه خرگوش ناز برای شما ویه شیرینی خوری برای مامان  نیلوفر جون آوردن نازیلا جونم یه سرویس قهوه خوری برای مامان آورده. دست همشون دردنکنه.   ...
11 آذر 1390

دیدن دوست های مامانی(1)

آمیتیس مامانی چهارشنبه 09/09/90 همکارها ودوست های من اومدن دیدنم خیلی دلم براشون تنگ شده دستشون دردنکنه دخملم خاله ها خیلی زحمت کشیدن آخه همگی مرخصی گرفته بودن هوا هم خیلی سرده آمیتیسم 2تا از خاله ها (خاله نسرین و خاله سارا ) هم مثل من توراهی دارند نی نی هردوتاشونم پسمله دیگه خیلی باید حواسمون رو جمع کنیم آخه ما دخمل داریم اتفاقا خاله سارا دیروز فهمیده نی نی توی دلش پسره یه عالمه زیاد بهش تبریک میگم. عسلم خاله ها خیلی زحمت کشیدن واست یه عالمه کادو های خوشگل آوردن هنوز به دنیا نیومدی کلی چیزهای خوشگل برات جمع شده عکس هاشون رو میزارم  که وقتی بزرگ شدی ببینی.چندعکس انداختم میزارم که ببینی. اونی که ازهمه چاقالوتره منم وسطی خاله نس...
11 آذر 1390